2-5- هستی و حقیقت……………………………………………………………………………………………26
2-6- هستی و غیریت……………………………………………………………………………………………..27
2-7- بهره مندی…………………………………………………………………………………………………….29
2-8- جهان محسوس……………………………………………………………………………………………..32
2-9- فراتر از وجود…………………………………………………………………………………………………33
2-10- مثل……………………………………………………………………………………………………………..36
2-10-1 جایگاه هستی شناسی مثل و نقش آن……………………………………………………39
2-11- لاوجود…………………………………………………………………………………………………………42
3-وجود از نظر ارسطو
3-1- معانی یا اقسام و انحاء موجود……………………………………………………………………….49
3-1-1- موجود بالعرض و اتفاقی……………………………………………………………………………53
3-1-2- موجود به عنوان صادق یا صدق……………………………………………………………….55
3-1-3- موجود به عنوان قوه و فعل……………………………………………………………………….56
3-1-4- موجود به عنوان یكی از مقولات……………………………………………………………….61
3-2-مقولات از نظر ارسطو……………………………………………………………………………………..63
3-3-تشکیک موجود……………………………………………………………………………………………….65
3-4- جوهر در فلسفه ارسطو………………………………………………………………………………..71
4- نتیجه………………………………………………………………………………………………………………..82
5- منابع………………………………………………………………………………………………………………….89
مقدمه
الف – تعریف مسأله و تبیین موضوع:
در فلسفه یونان باستان، مسأله وجود از جایگاه ویژه ای برخوردار است.کمتر اندیشمند وصاحب نظری از آن دوران را می توان یافت که به این مهم نپرداخته باشد ولی افلاطون اولین فیلسوف یونان است که نظریات خود پیرامون وجود را در قالب یک نظام منسجم مطرح ساخت. اگر چه نزد افلاطون وجود بنیادی ترین موضوع پژوهش فلسفی است اما این ارسطو بود که با موضوع قرار دادن «موجود بماهو موجود» برای مابعدالطبیعه، جانی تازه به وجود شناسی بخشید وآنرا موضوع مطالعه فلاسفه بعد از خود قرار داد. نزد ارسطو وجود معانی گوناگون دارد که این مسئله موجب شده است که در طول تاریخ اندیشه شارحان ارسطو درباره وجود و وجود شناسی ارسطو اختلاف نظرهای فراوانی داشته باشند. وجود نزد ارسطو موجود بما هو موجود به معنای موجود عام است که به معنی کلی بوده و از هیولا گرفته تا محرک نا متحرک بر همه چیز حمل میشود در این تحقیق وجود از نظر ارسطو و افلاطون مورد کنکاش قرار خواهد گرفت و به نحوی جامع زوایای مختلف وجود شناسی از دیدگاه هر فیلسوف مورد تأمل واقع خواهد .
ب- ضرورت تحقیق و هدف:
اهمیت و جایگاه بحث از وجود و تاریخ وجودشناسی در مابعدالطبیعه
تا حدی است که اگر بگوییم تاریخ فلسفه، تاریخ شناخت وجود است، گزاف نگفته ایم.” وجود” یكی از كلیدی ترین مفاهیم در تاریخ فلسفه است. بیراه نخواهد بود اگر ادعا كنیم فهم هر مكتب و نظریه فلسفی بدون فهم”وجود” در آن مكتب نخواهد بود. “وجود” در گذر تاریخ اندیشه همواره مورد توجه فلاسفه بزرگی مثل افلاطون، ارسطو، توماس آكویناس، ملاصدرا و … بوده است. از دیگر سو عظمت جایگاه افلاطون و ارسطو و فهم وجود از نظر آنها رهگشای فهم بسیاری از مکاتب فلسفی پسین خواهد بود. در این تحقیق تحلیل وجود از نظر افلاطون با تحلیل وجود از نظر ارسطو مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
ج – پرسش های اساسی تحقیق:
1- معانی وجود نزد افلاطون چیست؟
2- معانی وجود نزد ارسطو چیست؟
3- آیا وجود نزد ارسطو و افلاطون عامترین مفهوم است و اگر عامترین مفهوم نیست چه مفهومی از آن عامتر است؟
د- فرضیهها یا پاسخ های احتمالی تحقیق:
1- وجود نزد افلاطون همان چیزی است که خود مکرر ontus onمینامید که آنرا واقعا” واقعی ترجمه میکنند.
2- معانی وجود از دیدگاه ارسطو عبارتند از 1- علل و مبادی 2- حقیقت / صادق3- طبیعت 4- به عنوان ضروری 5- واحد6- جوهر و غیره.
3- وجود در نظر افلاطون موجود بما هو موجود وجود کامل است و به دیگر سخن در نظر افلاطون وجود مفهوم عام نیست و مفهومی عامتر از آن هست که “خیر” نامیده می شود.
ه- پیشینه تحقیق (کارهایی که تاکنون در این زمینه انجام گرفته است):
در باره وجود از نظر افلاطون پایان نامه و مقالات متعددی در سطح جامعه دانشگاهی پدید آمده است که از مهمترین آنها به پایان نامه “وجود در نظر افلاطون ” در دانشگاه اصفهان میتوان اشاره کرد . البته چنانکه ذکر شد مقالاتی نیز در این زمینه چاپ شده است که از مهمترین آنها میتوان به مقاله” وجود شناسی افلاطون ” نوشته دکتر سعید بینای مطلق – استاد فلسفه دانشگاه اصفهان – اشاره کرد که پایان نامه فوق الذکر را نیز راهنمایی نموده اند. درآثار افلاطون بیش از همه در رساله سوفیست و پارمنیدس میتوان به اندیشه های وی در خصوص وجود پی برد گر چه در سایر رسالات نیز در این زمینه نکاتی به چشم میخورد. در زبان فارسی در کتب متنوعی میتوان از مقوله وجود در نظر افلاطون نیز مطالبی بدست آورد از جمله در تواریخ فلسفه که به فارسی ترجمه شده اند. شاید به جرات بتوان گفت که کتاب هستی در اندیشه فیلسوفان اثر ژیلسون از فاخرترین آثار در این موضوع میباشد که در این تحقیق مورد مداقه قرار گرفته است. از دیگر آثار موجود در زبان فارسی میتوان به کتاب مابعد الطبیعه ژان وال اشاره کرد که فصل مجزایی در این باب ملاحظه میگردد.
در زمینه وجود نزد ارسطو کتابها و مقالات متعددی در زبان فارسی موجود میباشد که گذشته از متافیزیک ارسطو میتوان از کتاب هستی شناسی تطبیقی ارسطو نوشته غلامرضا رحمانی و هستی در اندیشه فیلسوفان اثر اتین ژیلسون نام برد که در این تحقیق مورد توجه زیادی قرار گرفته است. در این زمینه مقالاتی نیز در مجلات مختلف چاپ گردیده است که از آن جمله میتوان به مقاله وجود و ماهیت در فلسفه ارسطو نوشته دکتر منوچهر صانعی و بررسی مفهوم وجود در متافیزیک ارسطو و الحروف فارابی نوشته طاهره کمالی زنجانی نام برد.
ی- جنبه جدید بودن و نوآوری طرح در چیست؟
ازآنجا که نگارنده اعتراف مینماید که علم جامع به مقوله مهمی همچون وجود در سطح جهان ندارد نمیتواند به جدیدبودن آن در سطح جهان اشاره ای داشته باشد؛ چرا که هرچه هست برگرفته از آثاردیگران است. ولی آنچه که به یقین برای اکثریت مطالعه کنندگان این تحقیق جدید و جالب توجه خواهد بود این است که سرانجامِ نظریه ارسطو همانجایی است که ارسطو به افلاطون انتقاد داشت.
چکیده
مفهوم هستی به اقتضای طبع خود یکی از داده های بنیادینی است که فیلسوفان از تمام نظرگاههای متصور با آن مواجه شده اند و از تمام زوایای ممکن در آن موشکافی کرده اند در اینجا نیز یونانیان گام نخست را برداشته اند.پارمنیدس با التفات به ویژگی مشترک «هستی» در همه ی آن ها، عنصر نهایی و اساسی واقعیت را به آن ارجاع می دهد. او بدین سان دانشی را پی ریزی می کند که محور آن وجود است و به همین لحاظ، برخی وی را نخستین فیلسوف ما بعدالطبیعی یونان می دانند.برترین نشانه هستی در نظر افلاطون حقیقی در خودبودگی است. اما این بیان درست تکرار همان نسبت مرموز و در عین حال ضروری است که قبلاً پارمنیدس میان این همانی و واقعیت یافته بود.در نظر افلاطون اصلی هست که فراسوی هستی بوده هنوز حقیقتی برتر از اوسیا باقی می ماند یعنی است. آن اصل همان خیر است که بنظر افلاطون در قدرت و شرافت برتر از هستی است.نزد ارسطو «موجود بما هو موجود» موضوع فلسفه اولی یا به تعبیر مكرر وی موضوع حكمت است. فهرست نهایی معانی موجود را در نظر ارسطو می توان به شرح ذیل ارائه كرد: 1. موجود بالعرض و اتفاقی؛ 2. موجود به عنوان صادق یا صدق؛ 3. موجود به عنوان یكی از مقولات؛ 4. موجود به عنوان قوه و فعل.
کلمات کلیدی: وجود شناسی ، اوسیا، جوهر, مثل
فصل اول
1- تاریخچه اجمالی وجود نزد فلاسفه پیش از افلاطون
1-1- وجود نزد فلاسفه پیش از پارمنیدس
مفهوم هستی به اقتضای طبع خود یکی از داده های بنیادینی است که فیلسوفان از تمام نظرگاههای متصور با آن مواجه شده اند و از تمام زوایای ممکن در آن موشکافی کرده اند در اینجا نیز یونانیان گام نخست را برداشته اند. آنگاه که نخستین اندیشمندان یونانی خردورزی فلسفی را آغاز کردند نخستین چیزی که از خود پرسیدند این بود:واقعیت از چیز خمیر مایه ای ساخته شده است ؟ این پرسش بخودی خود به طور مشخص نشان دهنده اساسی ترین نیاز ذهن بشر بوده است. برای فهمیدن چیزی آن را با طبیعت چیز دیگری که از قبل می شناسیم همسان می گیریم.
بنابراین شناخت حاق واقعیت به طور کلی حصول این فهم برای ما این است که یک یک اشیاء بیشماری که جهان بر ساخته اند در اساس با هر چیز دیگر ذاتا یکسان اند.به موجب این عقیده استوار ،استوار به جهت ریشه داری آن در ذات فهم بشر، نخستین اندیشمندان یونانی کوشیدند تا طبیعت را به ترتیب به آب آنگاه به هوا و بعد به آتش تحویل کنند تا اینکه سر انجام یکی از آنها با این بیان در یافتن پاسخ کامیاب شد که خمیر مایه اولیه سازنده واقعیت هستی است . این پاسخ آشکارا درست بود زیرا بی درنگ واضح نیست که هوا و آتش در تحلیل نهایی چیزی جز آب نباشند یا بر عکس آب بخودی خود چیزی جز هوا یا آتش نباشد.اما بدون شک آب ،هوا،آتش هر چه که باشند دست کم در این امر مشترکند که همگی هستند هر یک از آنها هستی است و چون این مطلب را درباره هر چیز دیگری هم می توان گفت نمی توانیم از این نتیجه بپرهیزیم که هستی تنها خاصیتی است که یقینا در هر چیزی که هست بنحو مشترک حضور دارد پس هستی رکن نهایی و اساسی واقعیت است.هنگامی که پارمنیدس الیایی به کشف این مطلب نائل آمد به یکباره خردورزی مابعدالطبیعی را به آنجا کشانید که همواره یکی از مرزهای نهایی آن باقی خواهند ماند اما در همان حال خود با چیزی درگیر کرد که همچنان یکی از بدترین مشکلات مابعدالطبیعی برای ما بشمار می آید.برای اسلاف پارمیندس این میسر بود که طبیعت را با آب و آتش یا هوا همسان انگارند بی آنکه در تعیین معنای آن واژه ها به زحمت بیفتند. اگر من بگویم همه چیز آب است همگان منظور من را می فهمند اما اگر بگویم همه چیز هستی است می توانم با اطمینان منتظر باشم که از من بپرسند: هستی چیست؟ چرا که در واقع همه ما بسیاری از هستی ها را می شناسیم اما اینکه خود هستی چیست یا چه باید باشد مساله بی اندازه مبهم و بغرنج است.
حل مسائل اساسی فلسفه، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، آشکار یا ضمنی، بستگی تام به پاسخی دارد که به پرسش های بنیادین داده می شود، و در ارتباط تنگاتنگ با نوع رویکردی است که نسبت به این مسئله در پیش گرفته می شود. مسائلی چون ماهیت شناسی، پدیده شناسی، ساختارشناسی، شناخت شناسی، انسان شناسی، اخلاق شناسی، شناخت خیر و شر، آزادی و اجبار، ضرورت و تصادف، و سایر مسائل مهم دیگر فلسفی، در ارتباط با موضوع هستی شناسی و وجود شناسی طرح می شوند و پاسخ به آن ها در گرو پاسخی است که فلسفه به مسئله ی هستی شناسی می دهد.
طالس ملطی از نخستین فیلسوفانی بود که کوشید تا به مسئله هستی شناسی بپردازد و به آن پاسخی صریح و روشن بدهد. از نظر طالس آب گوهر بنیادین هستی و ماده نخستین بود و بقیه چیزها همگی از آب ساخته شده بودند. او بر این باور بود که جهان ریشه آبی داشته و زمین بر آب قرار گرفته است.
انکسیمندر- از دیگر فیلسوفان مکتب ملطی- معتقد بود که تمام اشیاء از یک نوع ماده ساخته شده اند، ولی این ماده هیچ کدام از موادی نیست که ما می شناسیم، بلکه ماده ای است نامتناهی و جاودان که همه جهان را در برگرفته است. این ماده نخستین، در اثر تحولات درونی به صورت موادی در می آید که ما می شناسیم، و خود این مواد نیز به یکدیگر تبدیل می شوند.
انکسیمندر بر این عقیده بود که اشیاء چنان که تقدیر آن ها است، به همان اصلی باز می گردند که از آن برخاسته اند، زیرا که باید بیعدالتی های یکدیگر را در زمان مناسب جبران کنند.
انکسیمندر می گفت که مواد تشکیل دهنده جهان واقعی دو به دو مکمل و متضادند و اگر ماده اصلی جهان بخواهد از جنس یکی از آن ها باشد، می بایست تا کنون سایر عناصر را تسخیر و بر آن ها غلبه کرده و جهان را از خود انباشته باشد. به عنوان مثال، اگر آب عنصر اصلی تشکیل دهنده جهان بود بایست هوا و خاک و آتش را فرا می گرفت و از خود می آکند، و چون چنین اتفاقی نیفتاده، پس ماده نخستین و گوهربنیادین جهان بایست ماده ای خنثی و بدون مکمل و متضاد باشد، به همین دلیل انکسیمندر عقیده داشت که هیچ یک از مواد موجود در ساختمان فعلی جهان ماده بنیادین آن نیست و ماده نخستین ماده ای است متفاوت با همه مواد تشکیل دهنده ی ساختمان جهان.
انکسیمندر معتقد به حرکتی دائمی و ابدی بود که در ضمن آن جهان پدید آمده است. او هستی را مخلوق نمی دانست، بلکه آن را تکامل یافته ماده همیشه موجود می دانست که گوهر بنیادین هستی است.
انکسیمنس- سومین فیلسوف بزرگ مکتب ملطی- هوا را ماده نخستین و بنیادین هستی می دانست و بر این باور بود که هر چیز، گونه ای خاص یا ترکیبی ویژه از هوا است. او معتقد بود که روح و جسم نیز هر دو هوا هستند، اولی به نهایت رقیق و شفاف، دومی به نهایت متراکم و کدر. او آتش را نیز گونه ای هوای رقیق شده می پنداشت و می گفت: هوا چون متراکم گردد نخست به آب تبدیل می شود، سپس در اثر تراکم بیشتر به خاک و سنگ بدل می گردد. او اختلاف بین مواد مختلف را اختلافی کمّی دانست و آن را ناشی از میزان تراکم هوا می شمرد. او هوا را محیط بر همه چیز می دانست و می گفت همانطور که روح ما که از هواست ما را وجود می بخشد و حیات ما متکی به آن است، وجود جهان نیز متکی به باد و نفسی است که تمام جهان را در بر گرفته است. به گمان او جهان هم مثل سایر موجودات زنده نفس می کشید.
فیثاغورث گوهر بنیادین هستی را روحی می شمرد که به صورت اعداد تجلی می یافت. این روح به باور او موجودی است باقی و بیمرگ که به شکل گونه های گوناگون موجودات زنده در می آید و پس از آن که پاره ای از آن با موجودی پا به جهان هستی می گذارد، و دورانی معین را همراه آن می گذراند، هنگام مرگ جسمانی، از وجود آن موجود خارج شده و بار دیگر همراه پیکر موجودی دیگر به جهان باز می گردد.
فیثاغورث همه چیز را عدد می دانست و بر این باور بود که نسبت های عددی صحیح بین چیزها به آن ها هویت و موجودیت می بخشد، و به پاره های روح آغازین اجازه نمود و بروز مادی می دهد، بنابراین نسبت های عددی ساده است که جهان هماهنگ و منظم و هارمونیک را پدید آورده است.
گزنوفانس معتقد بود که همه چیز از خاک و آب ساخته شده و این دو ماده، مواد بنیادین و نخستین هستی هستند. او جهان را آفریده آفریدگاری یگانه می دانست که بدون هیچگونه تلاش و تحرک، فقط به نیروی اندیشه ی خود همه چیر را به حرکت در می آورد و جنبش زاییده قدرت تفکر اوست.
هراکلیتوس آتش را ماده نخستین و گوهر بنیادین هستی می دانست و می گفت که هر چیزی همانند شعله آتش از مرگ چیزی دیگر پدید می آید: « میرا مانا است و مانا میراست. یکی در مرگ دیگری می زید و در زندگی دیگری می میرد.» ، « همه چیز از یک چیز و یک چیز از همه چیز به وجود می آید.»
از نظر هراکلیتوس آتش اصلی که گوهر بنیادین و ماده آغازین هستی است هرگز خاموش نمی شود. جهان همیشه یک آتش زنده جاوید بوده و هست و خواهد بود.
هراکلیتوس معتقد به جنگ میان اضداد بود و می گفت که جنگ پدر و پادشاه همگان است و اوست که برخی را خدا و برخی را انسان،برخی را برده و برخی را آزاد کرده است. وی جنگ را امری عمومی و ستیزه را عدالت می دانست و می گفت: همه چیز در اثر ستیزه به وجود می آید و در نتیجه ستیزه نیز از بین می رود، و اساس هستی بر بنیان ستیزه و نزاع بین اجزای متخاصم متضاد استوار است. هراکلیتوس ظهور و بقای موجودات را معلول معارضه اضدادی معرفی میکند که با یکدیگر در تقابل هستند و یکدیگر را بر پای میدارند و میگوید پلمس به معنی جنگ و ستیز پدر همه اشیا ست.
هراکلیتوس روح را ترکیبی از آب و آتش می دانست که از میان این دو عنصر، آتش شریف و آب پست است.
امپدوکلس خاک و هوا و آب و آتش را به عنوان چهار عنصر بنیادین تشکیل دهنده هستی می شناخت و بر این باور بود که این چهار عنصر جاودانند و فاقد تولد و مرگ. او معتقد بود که از درهم آمیزش آن ها با نسبت های معین مواد مرکبی پدید می آید که جهان را می سازد.
امپدوکلس عقیده داشت که بین عناصر های چهارگانه، دو نیروی اصلی متضاد وجود دارد و از کنش و واکنش آن دو جهان شکل می گیردو ساختار می یابد. او این دو نیروی متضاد را ” مهر” و ” ستیز” می نامید، و معتقد بود که ” مهر” اجزاء را به هم پیوند می دهد و با هم ترکیب می کند، و” ستیز” آن ها را از هم می پراکند. او “مهر و ستیز” را نیز جزو گوهر های بنیادین و نخستین، و در ردیف عناصر های چهارگانه قرار می داد. از دید او تغییرات جهان هدفمند نیستند، بلکه در نتیجه تصادف روی می دهند و در نتیجه آن ” مهر و ستیز” به طور متناوب جانشین هم می شوند، و در
موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1398-07-21] [ 06:26:00 ب.ظ ]